★★★ باژبود ★★★

*** عرفان و هنر اسلامی ***

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ★★★ باژبود ★★★ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

*** هفت عامل مهلک ***


فیثاغورث :

هفت چیز انسان را از پای در می آورد و هلاک میسازد :
۱- سیاست بدون شرف ۲- لذت بدون وجدان ۳- پول بدون کار ۴- شناخت بدون ارزشها ۵- تجارت بدون اخلاق ۶- دانش بدون انسانیت ۷- عبادت بدون فداکاری..

به اندازه ی باورهای هر کسی ،با او حرف بزن ؛ بیشتر که بگویی تو را احمق فرض خواهد کرد !

به همین سادگی…!!

هیچگاه از لباس کهنه ات شرمنده نباش !

اما از اندیشه کهنه ات شرمنده باش ...

هرگز گنجشکی را که توی دستت داری به امید گرفتن کبوتری که در هواست رها نکن ...

برچسب ها: فیثاغورث ، مهلک ,
[ بازدید : 727 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 14 شهريور 1394 ] [ 20:18 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

""" زیباگویان """



اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهم

ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ :
.
ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !
.
ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !
.
ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ !
.
ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜنی ؟
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟
.
ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ !
.
ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !
.
ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !
.
ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

[ بازدید : 1048 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 14 شهريور 1394 ] [ 0:23 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

وبی متفاوت !!!


مولانا محی الدین ابن عربی رحمه الله در بیتی بسیار زیبا و پر معنی چنین می فرمایند :

" یری الناس دهنا فی قواریر صافیا // و لم یدر ما یجری علی رأس سمسم ."

یعنی : مردم روغن صاف و زلال را در شیشه ها می بینند اما نمی دانند چه بر سر کنجد آمده است !!!

این روزها ، مخاطبان بزرگوار در فضای مجازی ، وب ها و سایت ها و رسانه های مختلف و متفاوتی می بینند ، اما رسانه ای که سعادت بشر و بهروزی انسان را در هدف خود داشته باشد ، متاسفانه کم و اندک است .این وب که الان شما در حال بازدید آن می باشید سعی دارد و خواهد داشت انشا الله لحن و صوتی دگرگونه داشته باشد ، از دردهای جوانان عزیز وطن بنالد و با شادیشان سر به عرش بساید .ما با صدای رسا و فریاد بلند اعلام می کنیم ، آنچه اکنون در این شرایط جهانی و ملی می تواند راه گشا و نجات بخش باشد ، تنها و تنها عرفان ناب اسلاميست .عرفان مبتنی بر آموزه های اهل بیت علیهم السلام ، نه عرفانهای کاذب و تجاری !

نویسنده ، بسان آن کنجد رنجها کشیده و دردها چشیده تا توانسته بضاعت اندکی فراهم کرده و در طبق اخلاص نهاده ، تقدیم شمایان کند.

در ادامه این راه سخت و دشوار که واقعا عرق ریزی روح و جان است ، انتقادات و پیشنهادات و ...شما عزیزان می تواند بسیار راهگشا باشد.

* از خدا جوییم توفیق ادب ...*

" چون سرو سهی بالا بلند و بشکوه بادا جوانان وطن . التماس دعای با عشق ..."

" مدیر وبلاگ باژبود "



برچسب ها: مولانا ، محی الدین ,
[ بازدید : 1111 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 13 شهريور 1394 ] [ 14:20 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

• جز لعل لبت هوس ندارم •


با سلام ، این دو بیت را تازه سروده ام ، تقدیم به شما دوستان گلم :


ای یار بجز تو کس ندارم // جز لعل لبت هوس ندارم

تا بنده شدم عشق ترا من // آزاد شدم قفس ندارم.


* موفق باشید *

" پنجشنبه ، 12 شهریور ، قم "


برچسب ها: عشق ، هوس ، لعل ، لب ,
[ بازدید : 2044 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 12 شهريور 1394 ] [ 10:35 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

*** خط سوم ***


آن خطاط سه گونه خط نوشتی ،

یکی او خواندی لا غیر ،

یکی هم او خواندی هم غیر ،

یکی نه او خواندی نه غیر ،

آن خط سوم منم !

◆ مولانا شمس الحق تبریزی ◆


برچسب ها: خط سوم ، شمس تبریزی , شمس الحق تبریزی ، مولانا ,
[ بازدید : 1202 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 11 شهريور 1394 ] [ 10:46 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

* گفتگوی دو جنین در رحم مادر !!! *


اولی میگه : تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری ؟
دومی : آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.
اولی : امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
دومی : شاید مادرمونم ببینیم.
اولی : مگه تو به مامان اعتقاد داری ؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش ؟
دومی : به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
اولی : من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی : اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی ...

این مکالمه چقدر آشناس ...!!!

برچسب ها: گفتگو ، جنین ، اعتقاد ,
[ بازدید : 2916 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 10 شهريور 1394 ] [ 0:43 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

●●● جادوی سیاه ●●●


تو به سفر رفتی و من ماندم.تو با روح و جسم خودت سفرت را شروع کردی.سفر خود را با برنامه و با در نظر گرفتن مقصد آغازیدی و رفتی.من ماندم با جسم و روح خودم.من ماندم و تو رفتی.فقط لحظه ای که تو رفتی ، من با جسم و روح خودم باقی بودم.ولی دقایقی بعد سفر روحیم شروع شد.تن بجا و روح بپا ! تن مانده و روح رانده.جسم برقرار و روح تکسوار ...

سفر روحیم شروع شد. به کجا ؟ بدنبال تو. باور نمی کنی ؟ باور کن.به دنبال تو.بدنبال تو جسمم را جسمی که تاب و توان همقدمی با ترا نداشت ، جا گذاشتم و با روحم ، روح لطیف و شاعرانه ام ، روان سایر و طایرم ، بدنبالت و به رد و اثرت براه افتادم.

چشمهایت را روبرویم نهادم و شروع به سیر در آن کردم. در چشمهایت سفری داشتم که نگو و نپرس ...سفری بطول عشق و به عرض هجران. نگاهم را به نگاهت می دوزم و با امواج دل که از دریچه ی چشمم به عمق دیده ی تو ارسالش میکنم ، با تو براز می نشینم.

دو مردمک زیبای چشمانت همیشه دو همبازی شوخ و شنگ من بوده اند. این دو چها که با من نکردند. اول فرایم خواندند. بعد رهایم کردند.

و اما من مگر می شد رهایشان کنم. اسیر جادوی سیاه مردمکانت مگر جز مرگ سرانجامی دارد ؟

این دو با من دلشده بازیهای تلخ و شیرین و نغزی داشتند. زمانی می خندیدند و من نیز. و گاهی می گریستند و منهم.

آه که تابع ثابت و متغیر امواج نگاهت چه حال و روزی که نداشت. اول فرایم خواندند. بدیدگانم دوخته شدند و دعوتم کردند. هر چقدر سرم را پایین انداختم ، تا اسیر جادوی سیاهت نگردم ، نشد. شد ، اما همه جا مردمکان دلربای تو بجای مردمان فرا گردم بدیده ام آمدند.

چشمان تو همه جا را پر کرده بودند. عطر دل انگیز و رایحه ی دلپذیر رمز و رازشان تمامی فضا را انباشته بود.

بالاخره دیدم نمی شود. هر جا رفتم. همه جا سر کشیدم. تا از جادوی نگاهت در امان بمانم. اما نشد. فراری نگاهت دیگر تسلیم بود. از پا افتاده بود و اسیر جادوی سیاهت گشته بود.

آفرینها بر تو بادا که خوب کارت را بلدی. تبریکات صمیمانه ی اسیر و غلام حلقه بگوشت را بپذیر !

من دانستم که از اول نباید حتی برای یک لحظه هم دیده ام به دیده ات می افتاد. اگر ندیده بودمت ، مردمکانت بیچاره ام نکرده بودند و حال و روزم این نبود.

حتی یکبار دیدنت نیز مهلک است.

ای جادوی سیاه ، مردمکان خوشرنگ ، به من بگویید این نیرو را از کجا آورده اید ؟

بازیچه های نازم ، برایم بگویید سحاریتان را از که دارید ؟ قوت و نیروی جاذبه تان به کجا وصل است ؟

بگذریم ، داشتم می گفتم. آری اسیرتان شدم و مرا به چه جاها که نبردید. حالا من بازنده و اسیر ، برنده و امیر گشته بودم. مردمکانت اول مرا میراندند. به زاری و خفت هم میراندند. و بعد از این میرش ، روح و روانم دمیدند.

چشمانم که از خواب مرگ باز شد ، نسیم ملایمی می وزید. و عطر دل انگیز مهر فضا را پر کرده بود. از اخلاق و رفتار و خصوصیات ذاتی قبل از مرگم در خود اثری ندیدم. جای آنها را چیزهای یگری گرفته بودند.

من عوض شده بودم. یک آدم دیگری...

چشمانم را که باز کردم ، مردمکان سیاهت اولین مهمانان نگاه معصومم بودند. از لای پلکانم که کم کم می گشودمشان ، باز اسیر تو می شدم. دیده بر دیده ات دوخته بودم. و می ترسیدم اگر ناگهان پلکهایم را باز کنم ، مردمکانت فرار کنند. و دیگر آنها را نبینم.

این بار نیز اسیرت بودم ، اما نه به ترس و بیم. بل به عشق و مهر.

این بار خودخواسته صید تو می گشتم و تو زیبا صیادی که بی دانه ام گرفتی !!!


* نوشته شده در نوروز سال 1376 ، قم *


برچسب ها: جادوی سیاه ، سفر ، روح ,
[ بازدید : 592 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 9 شهريور 1394 ] [ 18:30 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

*** بیتویی ***


ای دوست نگر ز عشق تو من چونم // پاشم به هوا ز مهرت اینک خونم

دیوانه ی تو امید بهبودش نی // از هجر تو یر لب آمد اینک جونم.


★ سروده شده در مورخ 1377/7/12 در قم " مجید شجاعی زنجانی " ★


[ بازدید : 1899 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 9 شهريور 1394 ] [ 0:09 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

*** غزل واره ***


می گردد از هجران تو افسرده و بد حالها // بنگر کمانی قامتم خم گشته همچون دالها
ای وصل تو داروی من در این شب تنهائیم // بهر نشستن بام تو اکنون گشایم بالها
من برده ام گوی سبق ، انجیرم اینک در طبق // دورت بگردم بی رمق هم ماهها هم سالها
من بگذرم از مدرسه از درس و بحث و وسوسه // چون دیده ام در آن بسی بیهوده قیل و قالها
از بهر یادت کرده ام در خانقه منزل کنون // آنجا کنار ساقیم بهرت بگیرم فالها !
پخته شدم در خانقه درویش بی خویشم کنون // آنجا نباشد جای هر بد گوهران و کالها
اینک بپررم سوی تو تا بر رسم در کوی تو // مهدی شده هادی من گمره کند دجالها
صوفی شده هر کس کنون بی همتند و دون دون // آنها تجارت پیشه اند بل حیله گر بقالها

" والسلام - سروده شده در صبح روز چهارشنبه مورخ 8 اردیبهشت سال 78 در زنجان "

برچسب ها: مدرسه ، عشق ، خانقه ، هجران ,
[ بازدید : 1109 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 8 شهريور 1394 ] [ 19:46 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

★★★ شب من ★★★


با آمدنت ببر به پایان شب من // درمان بده و برون زجان کن تب من

رویم چو زر است و در تنم نایی نه // از بهر شفا بنه تو لب بر لب من.

" ساعت 11 شب مورخ 1377/7/23 شهر مقدس قم "

♥ تقدیم به همه تون با ارادت کامل." مجید شجاعی زنجانی " ♥


برچسب ها: ★★★ شب من ★★★ ,
[ بازدید : 2175 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 8 شهريور 1394 ] [ 10:03 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]