★★★ باژبود ★★★

*** عرفان و هنر اسلامی ***

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ★★★ باژبود ★★★ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

«چتربازان!!!»


✍ اﻓـﺮاد و آدم ﻫـﺎیی ﻫﺴﺘﻨﺪ که اﮔﺮ اﻣﻮر زﻧﺪﮔﻲﺷﺎن ﺑـه راﺣﺘـﻲ ﺑﮕـﺬرد، دﻳﮕـﺮ ﻛـﺎري ﺑـا دﻳﮕﺮان ﻧﺪارﻧﺪ. ﺑﻪ ﮔﻔﺘه ی اﻧﮕﻠﻴﺴﻲﻫﺎ آﻧﺎن از ﻃﺮﻓـﺪاران ﭼﺘﺮﻧـد؛ ﻳﻌﻨـﻲ اﮔـﺮ ﭼﺘﺮي ﻛﻮﭼﻚ ﺑﺎﻻي ﺳﺮﺷﺎن ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺧﻮدﺷﺎن ﺧﻴﺲ ﻧﺸﻮﻧﺪ، دﻳﮕﺮ ﻛﺎري ﺑﻪ ﻛﺎر دﻳﮕﺮان ﻧﺪارﻧﺪ. دﻳﮕﺮان می ﺧﻮاﻫﻨـﺪ ﺧـﻴﺲ ﺷـﻮﻧﺪ ﻳـﺎ ﻧﺸـﻮﻧﺪ. اﮔـﺮ ﺳﺮﭘﻨﺎﻫﻲ ﻳﺎﻓﺖ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﻛﻨﻨﺪ ، آﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ اﺳﺘﻔﺎده ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻛـﺮد ؛ اﻣﺎ ﺑﺮاي ﺑﻪ وﺟﻮد آوردن ﺳﺮﭘﻨﺎه ﻋﻤﻮﻣﻲ اﻗﺪاﻣﻲ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻨﺪ.


🆔 @adaboerfan


برچسب ها: چتربازان، انگلیسی ,
[ بازدید : 166 ] [ امتیاز : 2 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 3 خرداد 1402 ] [ 0:13 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

مراحل نهضت عاشورا


🔴 مراحل نهضت عاشورا 🔴

✍ حماسۀ حسینی، تنها در روز عاشورا جلوه نکرد، بلکه از ماهها قبل و پس از مرگ معاویه آغاز شد و ماهها پس از عاشورا (بلکه سالها) ادامه یافت. در یک نگاه تاریخی، مراحل این نهضت را اینگونه می‌توان برشمرد:

۱-امتناع امام حسین«علیه السلام»از بیعت با یزید و به رسمیّت نشناختن حکومت وی. در این مقطع، فراخوانی امام از سوی والی مدینه، گفتگوهای امام با والی و نیز با مروان قابل مطالعه است.

۲-خروج از مدینه به سوی مکّه به شکل هجرتی شبانه و مخفیانه، همراه اهل بیت«علیه السلام».

۳-اقامت چهارماهۀ امام در مکّه، همراه با سخنرانیها، دیدارها، تبلیغات مؤثر و روشنگری اذهان مردم علیه یزید و امویان و تبیین علّت امتناع از بیعت و هدف از این حرکت.

۴-اعزام نمایندۀ ویژۀ خود (مسلم بن عقیل) به کوفه، برای زمینه سازی نهضت و بیعت گرفتن از شیعیان هوادار، جهت تشکیل حکومت اسلامی، به دنبال دریافت نامه‌ها و طومارهای مکرّر از سوی کوفیان و سران شیعه و سرانجام قیام مسلم و شهادتش در کوفه و دگرگونی اوضاع شهر.

۵-حرکت از مکّه به سوی عراق و پیمودن منزلگاهها، برخوردهای میان راه، خطبه ها، توقّفها، پیگیری اخبار کوفه، ملاقات با حرّ. ۶-رسیدن به سرزمین کربلا و قرار گرفتن در محاصرۀ نیروهای دشمن، پیش از رسیدن به کوفه در دوّم محرّم، تلاش چند روزه برای جلوگیری از درگیری و خونریزی.

۷-شهادت امام حسین«علیه السلام»و فرزندان و بستگان و اصحابش در حماسۀ بزرگ روز عاشورا در حملۀ عمومی و در نبرد تن به تن با دشمن.

۸-اسارت اهل بیت و بهره برداری تبلیغی امام سجاد«علیه السلام»و حضرت زینب و عترت پیامبر از شهادت عاشوراییان و رساندن پیام شهادت به مردم، افشاگری اسرا در کوفه، شام و در طول اسارت، با ایراد خطبه‌ها و سخنان مختلف.

۹-پس از بازگشت به مدینه، مجالس یاد و سوگواری، گریه‌ها و ندبه‌ها و رسوا شدن یزیدیان و آغاز حرکتهای ضدّ حکومت در شهرها و مناطق مختلف. مراحل دیگری از نهضت کربلا در سالهای بعد اتفاق افتاد و قیامهای توّابین و دیگران بر ضدّ حکومت اموی از آن جمله بود. در یک نگاه، همۀ نهضتهای عدالتخواهانه و ظلم ستیز که در طول تاریخ و با الهام از شهادت امام حسین«علیه السلام» و حادثۀ عاشورا پدید آمده و خواهد آمد، از مراحل نهضت عاشورا در امتداد تاریخی آن به حساب می‌آید؛چرا که آن قیام، تنها برای اعتراض به فساد حکومت اموی و یزید نبود، بلکه درسی برای احیای آزادگی و شرف در همۀ زمانها بود. امروز نیز مبارزات عاشورایی مسلمانان متعهّد بر ضد استکبار جهانی و طاغوتها، تداوم همان نهضت خونین است.


برچسب ها: عاشورا ، نهضت ، امام حسین علیه‌السلام , مراحل ,
[ بازدید : 188 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 31 مرداد 1401 ] [ 0:56 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

گریه بر حسین علیه السلام ، همیشه و هماره ...


آیت الله محسن خرازی، به آیت الله بهجت گفتم:

آقا، محرم دارد می‌آید و من یک ماه برای تبلیغ می‌روم، سفارشی کنید که آویزه‌‌ی گوشم کنم.

همان‌جور که وضو می‌گرفت به دیوار تکیه داد و آهسته گفت:

آسید! سعی کن هر شبانه‌روز یک مرتبه برای امام حسین علیه السلام گریه کنی.


برچسب ها: حسین علیه‌السلام ، گریه ، همیشه ,
[ بازدید : 173 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 26 مرداد 1401 ] [ 18:34 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

فرزندان ارتشی من ...



برچسب ها: ارتش جمهوری اسلامی ایران ,
[ بازدید : 192 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 21 تير 1401 ] [ 19:30 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

برکات شب زنده داری


🌺🌺🌺 برکات شب زنده داری 🌺🌺🌺


با سلام محضر انور بزرگواران و همنفسان و سوته دلان عضو ادب و عرفان :


هم اکنون ساعت 4 صبح است که بنده بعون الله الملک الوهاب امشب را اجازه نداده ام که قالب تهی کند و بمیرد ، بلکه زنده اش نگهداشته ام .

شب زنده داری و بیدارماندن در دل شب خواص و آثار و برکات عدیده ای دارد که به برخی از آنها اشاره می رود :


♦️1 - بخاطر سکوتی که در شب حاکم است و همه ی عالم و آدم طبق سنت الهی " و جعلنا نومکم سباتا " و " و جعلنا اللیل لباسا " در استراحت و عدم فعل و انفعال بسر می برند ، تحصیل ملکه ی جمع حواس بسیار راحت تر و سهل الوصول تر از روز است . در طول روز بخاطر اصوات و هیاهوی زیاد برای هیچی ! که وجود دارد ، تمرکز حواس بسیار مشکل است . مگر برای کسانی که واقعا" کار کرده اند و می توانند در دل جماعت زیادی که همه فریاد می کشند ، تمرکز خود را حفظ کنند .


♦️2 - بخاطر حاکمیت تاریکی و ظلمات و بالطبع ندیدن بسیاری از مناظر و دیدنیها ، باز ذهن انسان به وحدتی توجه پیدا می کند که مقدمه ی تحصیل ملکه ی جمع حواس است .

بی دلیل نیست که بسیاری از بزرگان ادب و عرفان و فرزانگان جامعه ی بشری یافته های خود را در شب تحصیل کرده و آثار فاخری به منصه ی ظهور رسانده اند .


♦️3 - بواسطه ی اینکه اکثر مردم در خواب و استراحت هستند ، طبعا" برای فرد شب زنده دار باب بسیاری از گناهان نظیر غیبت و تهمت و دروغ و استهزاء و ... که نیاز به حضور دو نفر به بالا را دارد ، مسدود می شود . و فرد شب زنده دار خودش است و خدایش و بحر فکری که در آن غوطه ور است . که " تفکر ساعة أفضل من عبادة سبعين سنة " .


✅ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند // وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند


✅ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی // آن شب قدر که این تازه براتم دادند .

( حافظ علیه الرحمة ) .


♦️فعلا " به این مقدار بسنده کرده و در آینده باز هم با شما براز خواهیم نشست . بمنه و کرمه .


برچسب ها: شب زنده داری ,
[ بازدید : 152 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 21 تير 1401 ] [ 19:13 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

■ جمله ی طعن آمیز ■


📌جمله طعن آمیز !

🔹امام یک‌‌‌وقت در اوایل انقلاب در سخنرانیهایشان از معاویه به صورت طعن‌‌‌آمیزی اسم می‌‌‌آورند.من مدتی را در بلوچستان بودم و با خیلی از علمای آنجا دوست نزدیک هستم. مردم و علمای سنی آن منطقه، معاویه را مقدس می‌‌‌دانند. به امام عرض کردم که در طرف شرق کشورمان، چند صد میلیون نفر معاویه را محترم می‌‌‌شمارند و او را خال المؤمنین می‌‌‌دانند البته بحق یا به‌‌‌ناحق آن، مربوط به جلسه‌‌‌ی بحث است یعنی مسلمانان هند، پاکستان، بنگلادش و افغانستان اغلب سنی حنفی‌‌‌اند؛ این‌‌‌ها معاویه را محترم می‌‌‌شمارند.امام گفتند عجب، من نمی‌‌‌دانستم! من بعد از آن در طول این ده، یازده سال یک جمله‌‌‌ی طعن‌‌‌آمیز از امام راجع به معاویه نشنیدم.

🔸من خودم در نماز جمعه راجع به جنگ صفین و سایر جنگهای امیر المؤمنین صحبت می‌‌‌کنم؛ اما اهانت نمی‌‌‌کنم. تاریخ‌‌‌گویی، یک حرف است؛ اهانت، حرف دیگری است. تاریخ بیست و سه‌‌‌ساله‌‌‌ی بعد از رحلت پیامبر تا خلافت امیر المؤمنین، یک تاریخِ قابل بررسی است؛ باید بررسی شود؛ اما در آن اهانت و جسارت به خلفا به‌‌‌هیچ‌‌‌وجه نباید باشد.بعضیها خیال می‌‌‌کنند که اگر بخواهند راجع به دوره‌‌‌ی خلفا تحلیل کنند، حتماً باید با طعن به آن‌‌‌ها همراه باشد؛ نه، طعن به خلفا در رادیو جایز نیست.

🔹اگر تاکنون این نکته را در جلسات قبل نگفته‌‌‌ام، الآن عرض می‌‌‌کنم که طعن به خلفا در رادیو مطلقاً جایز نیست؛ الآن حرام شرعی است. داعیه‌‌‌ی ما این است که می‌‌‌خواهیم انقلابمان را به دنیا صادر کنیم؛ کدام دنیا؟ در درجه‌‌‌ی اول، دنیای اسلام است. آن‌‌‌وقت دنیای اسلام که یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت دارد و حدود چهارپنجمشان کسانی هستند که به چیزهایی به شکل مقدسات اعتقاد دارند، شما بیایید به این مقدسات اهانت بکنید؟! آیا این انقلاب صادر می‌‌‌شود؟! خوب است بدانید و لا بد بعضی می‌‌‌دانند که در الجزائر وقتی‌‌‌که بوادر و نشانه‌‌‌های این نهضت فعلی ظاهر شد، یکی از کارهایی که کردند، این بود که یک رساله در باب عقاید شیعه نسبت به خلفا منتشر کردند، تا خوب رابطه‌‌‌ی آن‌‌‌ها را با انقلاب قطع کنند! حالا اگر یک‌‌‌وقت کسی عقیده‌‌‌اش چیزی بوده و در جایی آن را گفته است، این به من و شما ارتباطی ندارد؛ ما باید مواظب باشیم که در رادیو چنین چیزهایی منعکس نشود. ما الآن در حال اداره‌‌‌ی جامعه‌‌‌ی اسلامی هستیم؛ نباید به مقدسات سایر مسلمین اهانت بشود.

📚بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران‌ ۱۳۷۰/۱۲/۱۳

🆔 @adaboerfan

برچسب ها: اهل سنت ، معاویه ، لعن ، مقام معظم رهبری ,
[ بازدید : 491 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 3 آبان 1400 ] [ 10:37 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

سلام و درودها


♥️♥️♥️♥️

سلام بر مخاطبان عزیز و ادیب و بسیار فرهیخته ی وبسایت باژبود .

التماس دعا داریم .


برچسب ها: سلام ,
[ بازدید : 247 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 9 مهر 1400 ] [ 1:25 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

● پیامبر اکرم و قرآن ●


■ از عایشه پرسیدند : اخلاق پیامبر چگونه بود ؟

جواب داد :

« خلق و خوی پیامبر (ص) ، قرآن بود . » شخصیت جامع و چند بعدی پیامبر اسلام و کمال و عظمت معرفتی ، اخلاقی و وجودی آن بزرگوار ، قرآن مجسم و ناطق است که به عنوان نماد مطلق و تام «انسان کامل» در میان آدمیان ، حجت و الگویی ماندگار می‌باشد .
اگر قرآن کریم ، کلام تشریعی حضرت حق است ، پیامبر اکرم (ص) کلمة الله الاعظم و کلام تکوینی خدا است . اگر قرآن کتابی است با حقایق جاودانه و همیشگی ، پیامبر اکرم (ص) نیز حقیقتی عینی و جاودانه است . اگر قرآن بطون و لایه‌های معنایی و مصداقی عمیق و گسترده ای دارد که تلاش برای کشف آن حقایق باید استمرار داشته باشد ، پیامبر اکرم (ص) نیز ذخیره ای تمام نشدنی و حقیقتی است عینی و انسانی ، که شناخت ابعاد مختلف شخصیت ایشان و دستیابی به عمق سیره ، سلوک و سنت آن حضرت به جهاد و اجتهادی مستمر نیازمند است . اگر نیاز بشریت به قرآن هرگز پایان نمی یابد و تکامل علمی و اجتماعی انسان ، نیاز او را به حقایق قرآن کریم نه تنها کاهش نمی دهد که روزافزون می‌سازد ، نیاز انسان امروز و فردا به پیامبر اکرم (ص) و درس‌ها و آموزه‌های ایشان پایان ناپذیر است و اگر اسلام خاتم ادیان و قرآن خاتم کتب آسمانی است .
پیامبر اکرم (ص) خاتم النبیاء و قله رفیع کمال انسانی است. او خلیفة الله الاعظم و واسطه ابدی نزول فیض الهی است که : «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین» . قرآن کریم نسخه مکتوب حقیقت نور محمدی (ص) است و پیامبر اکرم (ص) آینه تمام نمای صفات حسنای حق و نور مطلق خداوند متعال بر عالم و آدم .

t.me/elaeshgh

برچسب ها: پیامبر ، قرآن ,
[ بازدید : 324 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 17 ارديبهشت 1400 ] [ 21:20 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

■ درباره ی نویسنده ای که اندکی وفات کرد ؛ غلامحسین ساعدی و زندگی زرتیشن ■


★ نویسنده : سرگه بارسقیان ★


ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺁﺫﺭﻣﺎﻩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ‏(1399) ۸۵ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﺍﮔﺮ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ۸۵ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﺮﻻﺷﺰ
ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺑﯿﺪ؛ ﮐﻤﯽ ﺁﻥﻃﺮﻑﺗﺮ ﺍﺯ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖ. ﺩﻕ ﮐﺮﺩ؛ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﯿﻐﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻝ ﻣﯿﺮﺻﺎﺩﻗﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ
ﮔﻔﺖ : ‏« ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﻕ ﻣﯽﮐﻨﻢ )«.۱ ‏) ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ۱۳۱۴ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﺸﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ : ‏« ﺑﭽﻪ ﺩﻭﻡ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻣﺎﻫﮕﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻩ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ .‏»
ﺭﻭﺍﻥﭘﺰﺷﮏ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻟﮕﺸﺎ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﯼ ﻣﺮﮒﺍﻧﺪﯾﺶ : ‏« ﺑﻨﺪﺍﻧﺪﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﮐﻠﻤﻪ ﻣﺮﮒ
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺯﺧﻤﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺑﺮ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺖ. ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﻔﺮﯾﺖ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﺪﻧﻬﺎﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﭼﻬﻞ
ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﭼﻪ ﻣﺮﮒﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻩﺍﻡ ﻭ ﭼﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻧﺴﭙﺮﺩﻩﺍﻡ . ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﺢ ﻟﻌﻨﺘﯽ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .‏» ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﮐﺘﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﯾﺪ، ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﻣﺰﺧﺮﻑﻧﻮﯾﺴﯽ ﻣﻄﻠﻖ
ﺑﻮﺩ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﻭﺩ : ‏« ﺳﯿﺎﻧﻮﺭ ﻫﻢ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺣﯿﺮﺕﺁﻭﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ
ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﻧﺸﮑﻨﻢ . ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺿﺮﺑﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺲ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻧﺸﮑﺴﺘﻪﺍﻡ )«.۲ ‏)
ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﮐﻪ ﺫﺭﻩﺍﯼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺑﻪ ‏« ﻋﯿﺎﻝ ﻧﺎﺯﻧﺎﺯﯼﺍﺵ‏»
ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻪ ‏« ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺴﺖ . ﻭ ﺍﻻ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽﺷﺎﺷﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺣﺖ
ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ. ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩﺍﻡ. ﺗﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻭ ﺗﯿﺮﻩﺑﺨﺖ ﺷﺪﻩﺍﻡ . ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺟﮕﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ . ﻣﻦ ﻭﻃﻨﻢ ﺭﺍ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ .‏» ﺟﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﺰﻧﺪ .
ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﺪ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﺩﻕﻣﺮﮔﯽ . ﺍﺯ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪ : ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻥ. ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺁﺫﺭﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۴، ﺑﯿﺪﺍﺭ
ﻧﺸﺪﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ. ‏(۳ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﻤﺎﯾﺸﻨﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺑﯽﻣﺮﮔﯽ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖﺁﺑﺎﺩﯼ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺗﺌﺎﺗﺮﻧﻮﯾﺲ
ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﮐﺒﺮ ﺭﺍﺩﯼ ﻭ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺑﯿﻀﺎﯾﯽ؛ ﺑﯽﻣﺮﮔﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﺯ ‏«ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﯿﻞ‏» ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺟﻼﻝ
ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ‏« ﺩﺭﺩﺩﻝ ﯾﮏ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺴﺎﻁ ﮐﺘﺎﺏﻓﺮﻭﺷﯽﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺩﺍ ﻭ ﺍﻃﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻻﻫﻮﺕ
ﻭ ﻧﺎﺳﻮﺕ ﻧﯿﺴﺖ، ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺍﺯ ﮔﺎﻭ . ﺍﺯ ﺑﺪﻭﯼﺗﺮﯾﻦ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻩ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﺎﺳﯽﺗﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﻤﻠﮑﺖ ‏».
ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﯾﮏ ﻣﻨﺘﻘﺪ، ﺩﺭ ‏«ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﯿﻞ‏» ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ﺟﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﺪ.
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺴﺎﻋﺪﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ ۵ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ‏( ۴ ‏) ﻭ ﻋﻬﺪ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﻣﺮﮒ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ‏« ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺸﺪ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ‏».
ﺁﻧﭽﻪ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ‏«ﯾﮏ ﻫﺰﺍﺭﻡ ﮐﺎﺑﻮﺱﻫﺎ ﻭ ﺍﻭﻫﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺷﺖ ‏»، ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ‏«ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺫﻫﻦ ﺟﻮﺷﺎﻥ ﻭ
ﺁﺷﻔﺘﻪ ‏» ﺍﺵ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﮐﺎﺑﻮﺱﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ‏« ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ
ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﻨﺪ .‏» ‏(۵ ‏)
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ‏«ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺭﻧﮕﯽ‏» ﻣﯽﺩﯾﺪ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ‏« ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﻭﻃﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ .‏»
ﺷﺒﯿﻪ ﭼﺎﻩ ﺁﺭﺗﺰﯾﻦ - ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺧﻮﺩﺵ - ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺒﻊ ﺍﺻﻠﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﻮﺍﺩﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺰﻧﺪ. ﯾﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ‏( ۱۶ ﻭ ۱۷ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ۶۳/ ۵ ﻭ ۶ ﺁﻭﺭﯾﻞ ۱۹۸۴ ‏) ﺟﻠﻮﯼ ﺿﺒﻂ ﺻﻮﺕ ﺿﯿﺎﺀ ﺻﺪﻗﯽ ﺩﺭ ﭘﺮﻭﮊﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩ. ﻗﺴﻤﺖﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺻﻮﺕ ﮐﺎﻣﻞ ﺁﻥ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﯽ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﮕﺮﺍﻣﯽ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ، ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﺎﻋﺪﯼ
۴۹ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻏﻠﯿﻆ ﺁﺫﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ۵ ﻧﻮﺍﺭ ﺩﻭ
ﺭﻭ، ﮔﻨﺞ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﺧﺼﻮﺻﺎً ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻧﺎﻣﻪ ﺍﺩﺑﯽ، ﺣﯿﺎﺕ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻓﮑﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﻣﺮﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻋﻀﻮﯾﺘﺶ ﺩﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻓﺮﻗﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺕ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﭘﺎﺷﯽ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺭ
ﭘﺎﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ ۳۲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﺸﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻋﻀﻮﯾﺖ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﺶ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ‏«ﻓﺮﯾﺎﺩ ‏»، ‏«ﺻﻌﻮﺩ ‏» ﻭ
‏«ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ‏» ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻣﺎﻧﺪ : ‏« ﻣﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﯽﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺩ
ﻣﯽﺯﺩﯾﻢ ﻣﺜﻼً ‏« ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﻣﺼﺪﻕ‏» ، ‏« ﻣﺼﺪﻕ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﻣﭙﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ‏» ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺧﺮﻓﺎﺕ ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ. ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ
ﻗﻀﯿﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۷ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﻣﻘﺪﻣﻪﻫﺎﯼ
ﻣﻔﺼﻞ ﺑﺮ ﻧﻄﻖﻫﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﺍﻭﻟﺶ ﺩﺭﺁﻣﺪ . ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ، ﻓﺮﻗﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺕ ﺍﺻﻼً ﻫﯿﭻ
ﻣﯿﺎﻧﻪﺍﯼ ﺑﺎ ﺟﺮﯾﺎﻧﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﯿﺰ ﺑﻮﺩ … ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻂ ﺣﺰﺏ ﺗﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﻓﺖ .‏»
ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺷﺪ ۱۸ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ : ‏« ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﯾﺎ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼً ﻫﻤﻪٔ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﻞ ﺳﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ
ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﻣﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﻠﺖﻫﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ . ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﺨﯿﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ،
ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ، ﺧﻔﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﺳﺎﮐﺖ
ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻭﺭﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﮐﻪ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ‏»
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻓﺮﺍﻧﺪﻭﻡ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺭ ﺑﻬﻤﻦ ۴۱ ﺩﺭ ﺳﺮﺑﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ : ‏«ﺗﻮﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ
ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﻫﯿﺎﺕ ﺗﺤﺮﯾﺮﯾﻪ ﻣﺠﻠﻪ ﺳﺨﻦ، ﺧﺎﻧﻠﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ‏« ﭼﺮﺍ ﺷﯿﺮ ﺩﺭ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﺮ ﺁﻣﺪﯼ؟‏»
ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺍﻧﺶﺗﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﻀﺎﯾﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﻧﺨﻮﺭﺩ . ﺁﻥ
ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺠﯿﺐ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻭ ﺁﻥ ﺭﻓﺮﺍﻧﺪﻭﻡ ﮐﺬﺍﺋﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ .‏»
ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻼﻝ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ‏«ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺩﻡ ﻣﻄﺒﻮﻉ ﻭ ﺑﯽﻧﻈﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻗﻀﺎﻭﺗﺶ ﺳﺮﯾﻊ
ﺑﻮﺩ .‏» ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮒ ﺻﻤﺪ ﺑﻬﺮﻧﮕﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺟﻼﻝ ﺩﺍﺩ. ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ‏«ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﻤﺪ ﺭﺍ ﺳﺎﻭﺍﮎ
ﮐﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺍﺻﻼً ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺻﻤﺪ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍﺭﺱ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ
ﻋﺎﻣﻞ ﻗﺘﻠﺶ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﯾﮏ ﺍﻓﺴﺮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﺍً ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻌﯿﺪ ﺳﻠﻄﺎﻧﭙﻮﺭ ﮐﺎﺭ
ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﻭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﻤﺪ ﺑﻮﺩ … ﺍﻣﺎ ﺟﻼﻝ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻭﺍﮎ، ﺻﻤﺪ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺧﺼﻠﺖﻫﺎﯼ ﻋﻤﺪﻩ ﺟﻼﻝ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﻢ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼً ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﯾﮏ ﺣﺎﻟﺖ Myth
‏( ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ‏) ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﭘﺮﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺜﻼً ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﺪ. ‏»
ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺻﻤﺪ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺍﻭﺟﯽ ﻧﻮﺷﺖ : ‏« ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺻﻤﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺩﯾﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﺼﻪ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ، ﺧﺐ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮ. ‏» ‏( ۶ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻭ ﺑﻬﺮﻧﮕﯽ ﻋﻀﻮ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ، ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﺷﺮﻑ ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ
ﺧﻠﻖ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ؛ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺵ ﮔﻔﺘﻪ : ‏« ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ
ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺧﻠﻖ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﺩﻩ . ﺑﺮﻭﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﮏ
ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﺻﻼً ﻧﺴﻞ ﺑﻪ ﻧﺴﻞ، ﻧﻪ، ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﭼﻬﺮﻩﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ. ‏» ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺳﯿﺎﻫﮑﻞ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻄﺒﺶ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻘﺸﻪ : ‏«ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ
ﻣﻦ ﻣﯿﻬﻦ ﺟﺰﻧﯽ، ﺯﻥ ﺑﯿﮋﻥ، ﻣﺎﺯﯾﺎﺭ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺁﻧﺠﺎ. ﻣﻦ ﺍﺻﻼً ﻣﯿﻬﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮐﻪ
ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻢ. ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺐ ﺑﭽﻪ ﺟﺰﻧﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯾﺶ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻻﺑﺪ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﯾﮕﺮ. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ
ﺑﻌﺪﺵ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺩﺭﺏ ﻭ ﭘﯿﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﻤﯿﺘﻪ . ﺩﺭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ
ﮐﻠﮏ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ«… ﻣﻄﺒﺶ ﭘﺎﺗﻮﻕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ‏« ﻫﻤﻪ ﻧﻮﻉ ﺁﺩﻡ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ . ﺣﺘﯽ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﯼ ﭼﭗ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ .‏»
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪﺍﺵ ﺑﻮﺩ : ‏«ﺷﮑﻨﺠﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺣﺪ ﻭ ﺣﺴﺎﺏ
ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻧﻀﺒﺎﻃﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﮐﺎﻣﻼً ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ
ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﯾﮑﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪﯼ. ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺱ ﻧﺪﺍﺷﺖ …ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺧﯿﻠﯽ
ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺜﻼً ﺍﺯ ﺷﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺳﻘﻒ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﻮﮎ ﺍﻟﮑﺘﺮﯾﮑﯽ ﻭ ﺗﮑﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﯿﺦ. ﺍﺻﻼً ﯾﺎﺭﻭ ﯾﮏ
ﻣﯿﺦ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﮑﻢ ﻣﺮﺍ ﺟﺮ ﺩﺍﺩ …ﺣﺴﯿﻦﺯﺍﺩﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﻋﻄﺎﭘﻮﺭ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ
ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺷﻌﺎﻋﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪٔ ﻣﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺍﺻﻼً ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮّ ﺑﻮﺩ. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻫﻢ
ﻧﻤﯽﮔﻔﺘﻢ . ﺍﮔﺮ ﺩﻧﺪﺍﻥﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﮑﺶ ﻣﯽﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻣﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ. ﺍﺻﻼً ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﯿﭽﮑﺲ
ﺭﺍ ﻟﻮ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﺪ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﺼﻄﻔﯽ … ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺭﺍ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﺩﺭ
ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺗﺮﻭﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﯾﮏ ﺧﺒﺮ ﺩﻭ ﺧﻄﯽ ﺩﺭ ﮐﯿﻬﺎﻥ ﭼﺎﭖ ﮐﺮﺩ. ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ، ﻣﺴﺎﻟﻪٔ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩ،
ﺧﯿﻠﯽ ﻗﻀﺎﯾﺎ، ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﯾﺎﻥ ﺑﻮﺩ«…
ﺑﺎ ﺍﻣﯿﺮﭘﺮﻭﯾﺰ ﭘﻮﯾﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ‏« ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ‏» ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﯾﺎﻥ
ﺑﺤﺚﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ؟ ‏«ﭘﻮﯾﺎﻥ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻩﺣﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﯾﮏ
ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﺮﺑﯽ، ﯾﮏ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮐﺎﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﺑﺤﺚ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ
ﻗﻀﺎﯾﺎﯼ ﭼﺮﯾﮑﯽ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻃﺎﺕ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺴﺄﻟﻪٔ ﺟﻨﮕﻞ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ، ﺳﯿﺎﻫﮑﻞ ﺭﺍ. ﯾﮏ ﺷﺐ ﮐﻪ
ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺁﺫﺭ ﻓﻌﻠﯽ، ﺁﺧﺮ ﺷﺐﻫﺎ، ﺍﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﺑﮑﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﺎﺷﺪ، ﯾﮏ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺸﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻠﻨﮕﺮﯼ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭼﯿﺰ
ﻫﺴﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، ﻧﺼﻒ ﺷﺐ، ﺑﺤﺚ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺮﯾﮏ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﯾﺎ ﭼﺮﯾﮏ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮑﯽ
ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺭﻋﺎﺏ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ
ﺭﮊﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎ ﻣﺘﻼﺷﯽ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺮﻩ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﮐﺎﺭﺍﺗﻪ ﺑﺰﻧﯿﻢ. ‏»
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎ، ﺑﯿﮋﻥ ﺟﺰﻧﯽ، ﺣﻤﯿﺪ ﺍﺷﺮﻑ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺿﯿﺎﻇﺮﯾﻔﯽ ﻫﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ
ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﺧﻠﻖ ﻫﻢ ﺑﯽﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺒﻮﺩ؛ ‏«ﻣﻨﻀﺒﻂ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ‏» ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﯾﺪ .
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺟﺰﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ؛ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۶. ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺭﺿﺎ ﺑﺮﺍﻫﻨﯽ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ : ‏« ﺩﺭ ﺳﺎﻝ
۵۴ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﺷﺮﺍﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﺎﭖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ
ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻠﺖ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﭼﺎﭘﺨﺎﻧﻪﻫﺎ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺷﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﭼﺎﭘﺨﺎﻧﻪﻫﺎ ﺑﯿﮑﺎﺭ
ﺷﺪﻧﺪ، ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻄﺐ ﺩﮐﺘﺮ ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ، ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻟﮕﺸﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﮔﺮﺩ
ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻪﺟﻤﻌﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺭﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺭﻣﺰﯼ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ
ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺟﻼﻝ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ، ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ، ﺩﺭﻭﯾﺶ ‏( ﺷﺮﯾﻌﺖ ‏)،
ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ، ﺳﯿﺮﻭﺱ ﻃﺎﻫﺒﺎﺯ، ﯾﺪﺍﻟﻠﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ. ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺭﻣﺰﯼ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ
ﺑﻮﺩ .‏» ‏( ۷ ‏) ﮔﺮﭼﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﻼﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮﯼ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﺗﺎ ‏«ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺮﺩ .‏» ‏( ۸ ‏) ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻣﺰﯼ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺻﺤﺒﺖ
ﮐﻨﻨﺪ : ‏« ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ، ﺍﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ
ﻫﻤﻪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﭼﯿﺴﺖ . ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﯾﻢ … ‏[ﺩﺭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﻫﻮﯾﺪﺍ‏] ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ
ﻣﻮﺍﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﻣﯽﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﯿﻢ . ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻋﯿﻦ
ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ. ﻣﺜﻼً ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻭ ﻗﻠﻢ، ﺷﻤﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮﺗﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﻠﻢ ﻣﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ
ﺍﯾﻦﻫﺎ. ﻫﻮﯾﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺸﻨﻮﻡ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﺍﯾﻢ. ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ
ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻭ
ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻦ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﻣﯽﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺩﮐﺘﺮ ﯾﮕﺎﻧﻪ … ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ،
ﺁﻥﻫﺎ ﻫﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺳﺖﻣﺎﻟﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ، ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﻣﻦ ﻫﻢ
ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﺧﺐ ﻣﺜﻼً ﺑﺎﯾﺪ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﺻﻼً ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺷﻮﺩ . ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ؟ ﺷﺎﯾﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺗﺸﺪﯾﺪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩ . ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﻭ
ﭼﺎﺭﻩ . ﻭ ﯾﮏ ﯾﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻧﺮﺍﻗﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﯾﺮﺝ ﺍﻓﺸﺎﺭ. ‏»
ﻧﮑﺘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﻼﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺻﺤﻪ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ : ‏«ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﺘﯿﺠﻪﺍﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻪ
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﻈﺎﻡ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ .‏» ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ ‏« ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻤﻠﻪ
ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﯾﮏ
ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ .‏»
ﺷﺐﻫﺎﯼ ﺷﻌﺮ ﮔﻮﺗﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۵۶ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ، ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ‏«ﺯﻭﺭ ﺍﯾﻨﻄﺮﻑ‏» ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ؛ ‏« ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﻪٔ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽﺁﻣﯿﺰ، ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﺩ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﯿﺎﻥ ﻭ
ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ. ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺁﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﻋﻤﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯿﻢ . ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺧﺐ ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ
ﺑﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺟﻤﻊ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﻢ، ﺍﺻﻼً ﺗﻤﺎﺱ ﺑﺎ ﺍﯾﻦﻫﺎ «…
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽﺍﺵ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺷﺐ ﺑﻪ ‏« ﻫﻨﺮ ﮐﺎﺫﺏ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﻭ ﻗﻼﺑﯽ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﯾﺸﯽ ﻭ ﺳﺮﺩﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﻭ
ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ‏» ﺁﻥ ﺗﺎﺧﺖ؛ ﺑﻪ ‏«ﺷﺒﻪﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ‏»، ‏« ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﺫﻫﻨﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺖ ‏»،
‏« ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭﺑﻠﻮﻣﻮﻓﯿﺴﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ ‏»، ‏« ﺩﻻﻝ ﻭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪﮔﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ ‏»، ‏« ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﯾﺮﺍﻕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ‏» ﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ‏«ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺘﺎﭘﻮﺱ ﺑﯽﺭﻣﻖ ﻣﯽﺑﻨﺪﺩ، ﮐﺎﺭ
ﺟﺪﯼ ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﻨﺪﺍﻧﮥ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻠﺖ ﻣﺠﺎﻝ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ .‏» ‏(۹ ‏)
ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﻣﻬﻢ ﺑﻌﺪﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺷﺎﭘﻮﺭ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ‏« ﺍﻧﺤﻼﻝ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﻧﻪ؛ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﺳﺎﻭﺍﮎ ‏»،
‏«ﯾﮏ ﻣﺜﺎﻝ ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺣﺒﻪ ﻗﻨﺪ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ، ﺁﻥ ﺣﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﻗﻨﺪ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﻨﮑﺮ ﺑﺸﻮﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﻫﺴﺖ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺰﻩﺍﺵ ﻫﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﮑﻨﺪ . ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﻣﻬﻢ
ﺍﺳﺖ، ﺍﺻﻼً ﺍﻧﺤﻼﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼً ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﻔﺘﯿﺶ ﺑﮑﻨﻨﺪ .‏»
ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ؛ ﻣﻮﺟﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﻭ ﺭﮊﯾﻢ ‏(ﻗﻨﺪ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ‏) ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩ؛ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ
ﻋﻠﺘﺶ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﻠﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ‏«ﯾﮏ ﺭﮊﯾﻢ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯼ ﻭﺣﺸﻨﺎﮎ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻫﺎﻧﺖ‏» : ‏« ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ
ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﺩﻩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﭘﺮﭼﻢ ﻓﻼﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﻭﺭﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺜﻼً
ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﭼﯿﺪﻧﺪ، ﺩﻩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﭘﺮﭼﻢ . ﻣﻦ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﭘﺮﭼﻢﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺭﻧﮓ ﻭﺍﺭﻧﮓ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻠﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ
ﻧﻔﺮﺷﺎﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﺗﻨﺒﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ . ﺁﺧﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﺑﻌﺪ ﺟﺸﻦ ﻫﻨﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺧﺐ ﺟﺸﻦ ﻫﻨﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ
ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺳﺮﻩﻣﻮﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽﻫﺎﯼ ﻣﻀﺤﮏ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ
ﻭ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﺎﯾﺎ. ﻣﻦ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﮏ ﻃﺒﻘﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻧﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ. ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺁﺧﺮ، ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ؟ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺣﺎﻟﺖ
ﻣﮑﺎﻧﯿﺴﻢ ﺩﻓﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﺟﺒﻬﻪﮔﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﺭﮊﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻣﯽﮐﺮﺩ«…
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ۱۸ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ؛ ﺩﺭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ۵۷ ﮐﻠﯽ
ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ‏« ﻣﻨﺘﻬﯽ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺁﺩﻡ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ . ﻣﻦ
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ‏[ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺧﻠﻖ‏]. ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﻀﯿﻪ ﺑﻪ
ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﮔﻨﺪ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ … ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﺁﻣﺒﯽﻭﺍﻻﻧﺲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ
ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﻗﻠﯿﺘﺶ ﻭ ﻧﻪ ﺍﮐﺜﺮﯾﺘﺶ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ .‏» ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﻮﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ
ﻣﻠﯽ ﮐﻢﮐﻢ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺷﺪ؛ ﺧﺼﻮﺻﺎً ﺑﺮ ﺳﺮ ﺷﺮﮐﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ.
ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺎﺑﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﮔﺎﻧﮕﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺷﺐﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﻭﮔﺎﻧﮕﯿﺮﯼ ﻣﻮﺿﻊ ﺑﮕﯿﺮﺩ،
ﺍﻭ ﻭ ﺷﺎﻣﻠﻮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﯿﺴﺖ : ‏«ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺍﻣﭙﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﺭﺍ ﻣﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ
ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺭﻭﺩﺭﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻣﭙﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ. ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﺗﻮﺩﻩﺍﯼﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ
ﺷﺮﮐﺖ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﻼﮐﺎﺭﺩ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻧﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ. ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﺶ ﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ
ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﮑﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻨﺪ ﻧﺒﻮﺩ . ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ … ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﺁﯾﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺮﻭﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﺜﻼً ﻣﺤﺴﻦ ﯾﻠﻔﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﺎ
ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺳﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺒﻬﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ. ﮐﺎﻧﻮﻥ ﺍﺻﻼً ﺁﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ . ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺪ. ‏»
ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﺎ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﺎ ﺷﺮﺡ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﻡ ﻧﻮﺍﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﺩﺭ
ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ؛ ﺣﺪﯾﺚ ﻏﺮﺑﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺍﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ‏« ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺭﺍ ﻋﯿﻦ ﺩﮐﻮﺭ ﺗﺌﺎﺗﺮ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ. ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ
ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ … ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﻨﺠﻪﻫﺎﺳﺖ . ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺘﻌﻠﻖ
ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ‏» ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻣﺠﻠﻪ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﻨﺎﺭﯾﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﻮﺷﺖ . ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ ﺷﺪﻩ ﻭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ . ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻏﺮﺑﺖ ﺭﺍ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﯽﺩﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﺪﺍﻣﺶ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻭﻃﻦ ﺑﻮﺩ : ‏« ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ
ﺁﺭﺯﻭ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺮﻑﻧﻈﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ .‏» ﺩﺭ ﺗﺪﺍﺭﮎ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﯾﺶ ‏« ﭘﺮﺩﻩﺩﺍﺭﺍﻥ ﺁﯾﻨﻪﺍﻓﺮﻭﺯ‏» ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﻨﺖﺁﻧﺘﻮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ؛ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ ﺁﺷﻮﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ‏«ﺑﻨﺪﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻭﻓﺎﺕ ﺑﮑﻮﻧﻢ. ‏» ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﻧﺎﺻﺮ ﺧﺴﺮﻭ ﻣﯽﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﺮ
ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻬﺠﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ : ‏«ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﮋﺩﻡ ﻏﺮﺑﺖ ﺟﮕﺮ ﻣﺮﺍ .‏» ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺧﺎﮐﺶ ﮐﻨﻨﺪ : ‏«ﺩﺭ
ﺣﺴﺮﺕ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ‏» ‏( ۱۰ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﯽ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻭﻓﺎﺕ، ﻣﻘﺎﻻﺗﯽ ﺩﺭ ﻧﺸﺮﯾﻪ ‏« ﺷﻮﺭﺍ ‏» ‏( ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺗﺸﮑﯿﻼﺕ ﺷﻮﺭﺍﯼ ﻣﻠﯽ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ‏)
ﻧﻮﺷﺖ؛ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺮﯾﺎﺕ ﺭﺍﺳﺖﮔﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﺴﻮ ﻫﻢ ﺭﺋﯿﺲ
ﻓﺮﻗﻪ ﺭﺟﻮﯼ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ‏« ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺷﻮﺭﺍ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻭ
ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﻧﻮﺷﺖ. ‏» ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺍﻭ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺮﯾﻪ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯼ
ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﻭﻝ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﮑﺲﻫﺎﯼ ﮊﯾﻞ ﭘﺮﺱ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ؛ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۳ ﻭ ۴ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ
ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺻﺎﺩﻗﯽ؛ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۶ ﻭ ۷ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﺭﻭﺯ ۶۴، ﺷﻤﺎﺭﻩ ۹ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺌﺎﺗﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ، ﺷﻤﺎﺭﻩ ۱۲ ﻭ ﺁﺧﺮﯾﻨﺶ ‏(ﻣﻬﺮ
۶۴ ‏) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻄﺎﻟﺒﺶ ﺳﻮﯾﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻡ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﭘﻮﺯﯾﺴﯿﻮﻥ ﺧﺎﺭﺝﻧﺸﯿﻦ ﺭﺍ ﻫﺪﻑ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻔﻘﻮﺩﻩ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﮐﻪ ‏«ﺩﺭ ﺳﯿﻤﺎﯼ ﻻﺷﺨﻮﺭﺍﻥ ﻭ
ﺩﻻﻝﻫﺎﯾﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﭼﺎﭘﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ‏»، ‏« ﺑﯽﻫﻮﯾﺘﯽ، ﺑﯽﺍﻧﻄﺒﺎﻗﯽ ﻭ ﭘﺎﯾﻤﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽﮐﺸﺪ ‏»، ‏«ﺻﺤﺒﺖﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺁﻥﻫﺎ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻧﺪ‏» ، ‏«ﻟﻮﻣﭙﻦ
ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﻟﻮﻣﭙﻦ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ‏»، ‏« ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻗﻼﺑﯽ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﺧﻮﺍﺭ ‏» ﻭ …
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﭘﻮﺯﯾﺴﯿﻮﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﺮﻧﮕﻮﻧﯽ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﻓﺮﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ
ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﺎ ﭼﻤﺪﺍﻥﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺑﺤﺚ ﻭ ﺟﺪﻝ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﯽ
ﻣﻘﺼﺮ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺪ. ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺍﺗﻬﺎﻡﺯﻧﯽ ﻭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻭ ﻣﺤﺎﮐﻤﺎﺕ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻧﯿﺰ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ
ﻓﻀﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ‏« ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭﻟﯽ
ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ … ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﯾﮑﺎﻥ ﺍﺑﻠﻪﺗﺮ ﻭ ﮐﺜﺎﻓﺖﺗﺮ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺧﺮﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺷﺪﻩ؟ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﮑﻨﯽ . ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﻧﯿﺎﯾﻨﺪ
ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ .‏» ‏( ۱۱ ‏)
ﺩﻝ ﭘﺮ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﺑﻪ ﺿﯿﺎﺀ ﺻﺪﻗﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
‏«ﻫﯿﭻ ﻧﻮﻉ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ‏[ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ‏] ﻧﺪﺍﺭﻡ ‏» ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻩﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ‏« ﺩﺍﺧﻞ ﻫﯿﭻ ﺣﺰﺑﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ .‏»
ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺍ ﻭ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺩﺭ ۱۹ ﺑﻬﻤﻦ ۶۳ ﺷﺪ ﺳﻨﺪ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻭ
ﻫﻤﮕﺎﻣﯽﺍﺵ ﺑﺎ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ . ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ‏« ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ
ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻮﺳﯽ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ .‏» ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺯ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ
ﺧﻠﻖ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﺧﻠﻖ ‏« ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﻌﻨﻮﯼ‏» ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ‏« ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ، ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ
ﻋﻠﺖ ﺩﺳﺘﻪﺑﻨﺪﯼﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﻭ ﻓﺮﻗﻪﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﺍﺯ
ﺳﺎﺯﻣﺎﻥﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺟﺪﺍ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﻏﻤﺰﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ . ‏( ۱۲ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖﺁﺑﺎﺩﯼ ‏«ﯾﮏ ﻧﺒﻮﻍ ﺑﺪﻓﺮﺟﺎﻡ ‏» ﺑﻮﺩ؛ ‏« ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ، ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻓﺸﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ
ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﻓﺖ؛ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪ …
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﻁ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻭﻩﻫﺎﯼ ﭼﭗ ﺭﺍﺩﯾﮑﺎﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﻓﺖ. ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮﺩ؛ ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ، ﺩﻭ ﺳﻪ
ﺷﻤﺎﺭﻩ ‏« ﺍﻟﻔﺒﺎ ‏» ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﺧﻮﺩﺵ . ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺩﺭ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﯼ ﻭ
ﮐﻮﺭﯼ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﭼﺮﺍﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﺮﺍﻓﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﻥ ﻓﻀﺎ ﺭﺍ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ، ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺑﺮﻭﻡ؛ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﻭ . ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺖ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﮐﺮﯼ ﻭ ﮐﻮﺭﯼ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺯﯾﺮ
ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺩﺭ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﺍﻭ ﺩﺳﺖﮐﻢ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﻗﻄﻌﺎً ﮐﻤﺘﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ‏» ‏( ۱۳ ‏)
ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻭﻓﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺭﺳﯿﺪ، ‏« ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ
ﻭ ﻣﻼﻝ ‏»، ﺑﻪ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﻧﻮﺷﺖ : ‏«ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺍﺯ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﺭﺟﻮﯼ ﻭ ﮔﺮﻭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺠﯿﺐ
ﻭ ﻏﺮﯾﺐ. ﺁﺏ ﭘﺎﮐﯽ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﯾﺨﺘﻢ. ﺳﺮ ﭘﯿﺮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﺎﻫﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻭﻝﮐﻦ
ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﺑﺪﺍً ﺗﻦ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ. ﻭﺿﻊ ﺟﺴﻤﯽ ﻭ ﺭﻭﺣﯽ ﻣﻦ ﺍﺻﻼً ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺗﻨﺎﺳﺒﯽ
ﻧﺪﺍﺭﺩ. ‏» ‏( ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﺎﻣﻪ : ۶ ﺍﮐﺘﺒﺮ ۱۹۸۲ ‏)
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺁﻥ ‏« ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ‏» ﻭ ﺯﯾﺮﺗﺎﺑﻮﺕﮔﺮﻓﺘﮕﺎﻥ ﻧﺎﻡﺩﺯﺩ؛ ﺩﺭ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﻫﻢ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺎﻣﺎﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﺟﻬﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻖ ! ﺍﻭ ﻧﻪ ‏« ﻫﻤﮑﺎﺭ ﺳﺎﻭﺍﮎ‏» ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ‏«ﺣﺎﻣﯽ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ‏» ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ
ﻭﻃﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ. ﭘﺰﺷﮏ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ‏« ﺯﺭﺗﯿﺸﻦ‏» ﺷﺪ. ‏( ۱۴ ‏)
ﭘﯽﻧﻮﺷﺖﻫﺎ:
۱ - ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺷﺮﻕ، ۲ ﺁﺫﺭ ۱۳۸۹
۲ - ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ، ﭘﺎﺭﯾﺲ، ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۷۴
۳ - ﺍﻟﻬﻪ ﺧﻮﺷﻨﺎﻡ، ﺩﻭﯾﭽﻪﻭﻟﻪ، ۱ ﺁﺫﺭ ۱۳۸۸
۴ - ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﮔﻞﺑﺎﻃﻦ، ۱۳۵۹، ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ
۵ - ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ
۶ - ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﺷﻤﺲ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ، ۱۳۶۹
۷ - ﻇﻞﺍﻟﻠﻪ، ﺭﺿﺎ ﺑﺮﺍﻫﻨﯽ، ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ، ۱۳۵۸
۸ - ﻣﻌﻤﺎﯼ ﻫﻮﯾﺪﺍ، ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﻼﻧﯽ، ﺍﺧﺘﺮﺍﻥ، ۱۳۸۰
۹ - ﺳﺎﯾﺖ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ، ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۹۰
۱۰- ﻧﺸﺮﯾﻪ ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ، ﭘﺎﺋﯿﺰ ۱۳۷۴
۱۱- ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﺗﻮﻣﺎﺳﯿﺎﻥ، ﻣﺠﻠﻪ ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ، ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ۱۳۸۳
۱۲- ﻫﻤﺎﻥ
۱۳- ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺪﻟﯽ، ۲ ﺁﺫﺭ ۱۳۹۶
۱۴- ‏«ﺩﺭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﺍﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ، ﺯﺭﺗﯿﺸﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻭﺍﺭﺩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﺪﻩ
ﺍﺳﺖ . ﭼﻨﯿﻦ ﻟﻔﻈﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺯِﺭﺕ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ، ﺯﺭﺗﯽ، ﺯﺭﺗﯽ ﺭﻓﺖ، ﺯﺭﺗﯽ ﮔﻔﺖ … ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺯﺭﺗﯿﺸﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻠﮑﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺪﯾﻢ
ﯾﺎ ﮐﻠﻪﭘﺎ ﺷﺪ ﻭ … ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ‏» ﻧﺎﺻﺮ ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻦ، ﺩﻭﯾﭽﻪﻭﻟﻪ، ۲
ﺁﺫﺭ ۱۳۸۹ .

★★★ مجید شجاعی ★★★

برچسب ها: غلامحسین ساعدی ,
[ بازدید : 306 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 4 ارديبهشت 1400 ] [ 8:53 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

★ شمه ای از فضایل حضرت خدیجه سلام الله علیها ★



✍ درباره فضایل و خدمات خانم خدیجه ی کبری به اسلام نمے توان در یڪ مقاله حق مطلب را ادا کرد ؛ حضرت خدیجه علیها السلام ، نمونه ی برجسته کمال ، نبوغ ، فهم و بینش بود که همانند آن را در میان مردان و زنان ، کمتر می‌توان یافت ، و عفت ، نجابت ، طهارت ، سخاوت ، حسن معاشرت ، صمیمیت ، مهر و وفا از جمله صفات برجسته او بود . در جاهلیت ، حضرت خدیجه را طاهره و سیده نساء قریش می‌خواندند و در اسلام، یکے از چهار بانویے که بر همه بانوان بهشت فضیلت و برترے دارند ، شناخته شد و جز دختر ارجمند و عزیزش ، هیچ بانویے این مقام و فضیلت را نیافت . او براے رسول خدا صلے ‌الله‌ علیه‌ و آله ‌و سلم نعمتے بزرگ ، و رحمتے از رحمات واسعه خداوند متعال بود . براے مرد ، به‌ویژه مردے که بیرون خانه و در اجتماع به فعالیت‌هاے بزرگ مشغول بوده و مقاصد عظیم داشته باشد و عهده‌دار پیکار و جهاد بوده و مورد یورش مخالفان و هجوم دشمنان باشد ، بهترین آرامش‌ دهنده قلب و روح و نگهبان پایدارے و استقامت و رفع‌کننده خستگے و ناراحتے ، همسر هوشیار و خردمند و مهربان و دلسوز است . اگر مردے در خارج از خانه با دشمنان گرم پیکار گشته و به حمله‌هاے وحشیانه ، استهزاء ، سرزنش و اذیت و آزار مردم گرفتار گردد و در منزل نیز با همسرے نادان و بدخو و ترسو ، ضعیف و شماتت‌گر ، روبرو شود که او را از کار و هدف وے و پیمودن راهے که مد نظر اوست باز دارد و او را سرزنش کند و به ترڪ دعوا و تسلیم‌شدن به دشمنان وادار نماید ، از این‌که هر روز شوهرش مورد شتم و استهزاء جاهلان قرار می‌گیرد ، خسته و ناخوشایند باشد و در پے حل مشکلات همسر خویش برنیاید ، بی‌شڪ مشکلات و دشواری‌هاے آن مرد ، دو چندان خواهد شد .

پیامبر اسلام صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم آورنده بزرگ‌ترین رسالت آسمانے ، از طرف خدا مأمور بود که با خرافات و مظاهر شرڪ و بت‌پرستے و ستمگرے و محرومیت توده‌هاے ضعیف و فقر و جهل و نادانی، فساد و فحشا و آن‌چه رذایل بود ، مبارزه و با گردن‌کشان، مشرکان و بت‌پرستان متعصب ، رؤساے قبایل و سران استثمار ، با عادات و ادیان باطل و تعصبات کورکورانه جهاد کند . مشرکان ، همه توان و قدرت خویش از جمله : شجاعان پیلتن و مردافکن ، شعراے دشنام ‌ده و ناسزاگو ، اراذل و اوباش ، زن و مرد ، خویش و بیگانه ، را براے مبارزه با اهداف آن حضرت بسیج کردند ؛ و تا آن‌جا که می‌توانستند او و چند تن از یارانش را اذیت کردند ؛ می‌زدند ؛ رنج داده ، ناسزا می‌گفتند ؛ سر راهش را با خار و خاشاڪ می‌بستند ؛ در حال نماز و پرستش به او توهین کرده و روابط خود را با او و یارانش قطع نمودند . طعام و خواروبار را در اختیار او و کسان و پیروانش قرار نمی‌دادند و در کل ، محیط خارج ، علیه پیامبر صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم به پیکار و نبرد برخاسته بود و همه مشرکان با دعوت و رسالتش مخالفت می‌نمودند . با وجود این همه دشمن ، و موانع و مشکلات، اگر در میان همه این دشمنان ، پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم هر روز وقتے به خانه می‌آمد ، با چهره گرفته و معترض همسرش، آن هم همسرے که سیده زنان قریش و داراے آن شخصیت و صاحب آن همه ثروت و مکنت بود ، روبرو می‌شد که از راه دل‌سوزے و ترحم و یا اعتراض، از او می‌خواست تا از دعوت خویش دست بردارد و خود را مورد این همه اهانت و استهزاء قرار ندهد ، در چه وضع عجیب و دشوارے قرار می‌گرفت ؟! اگر آن همسر محترم که ثروت کم‌نظیر خودش را در اختیار شوهر قرار داده بود تا در راه خدا و دستگیرے از فقیران انفاق کند ، پیشنهاد می‌داد که : مناسب است با قوم و قبیله‌ات که حاضرند تو را امیر و پادشاه خود قرار دهند ، سازش کنے ؛ و با دین و روش آن‌ها کارے نداشته باشے و زندگے آرام و راحت ما را به یڪ زندگے سرشار از حادثه و نگرانے تبدیل ننمایے ، پیامبر صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم چگونه او را قانع می‌ساخت ؟ و چه کسے توانایے مرهم گذاشتن بر جراحات روح و جسم آن حضرت را داشت ؟

بی‌شڪ سراسر زندگے پیامبر صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم از داخل و خارج خانه ، فشار و مانع و سختے می‌شد ، ولے لطف خدا دریچه‌هاے قلب خدیجه را چنان به سوے درڪ حقانیت دعوت اسلام باز کرد و آن چنان دلش را نورانے و سرشار از معرفت و حکمت گردانیده بود که هرگز پیامبر صلے ‌الله‌ علیه‌ و آله ‌و سلم با چنان منظره اسفناڪ ، در داخل خانه روبرو نشد .
دکتوره بنت الشاطے می‌گوید : آیا همسرے غیر از خدیجه این استعداد را دارا بود که دعوت تاریخے شوهرش را وقتے از غار حرا آمد ، با ایمان قوے و آغوش باز و مهر و عطوفت استقبال کند ، بے آنکه در راستے او و این‌که خداوند او را تنها نخواهد گذاشت ، شکے در دل راه بدهد .

♥ التماس دعا - موفق باشید ♥

برچسب ها: حضرت خدیجه ، همسر پیامبر ,
[ بازدید : 316 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 3 ارديبهشت 1400 ] [ 16:09 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]